محمدمهدی دادمان
۱. عیار توفیق هر نهاد انقلابی، اثربخشی در احیا و تعمیق هویت انقلابی جامعه است؛ هویت انقلابی جامعه از بازگشت به خویشتن و بازیابی داشتههای خود آبیاری میشود. اگر پهلوانیها، قهرمانیها، پیروزیها و داراییهای مردم پیشِرویشان قرار گیرد، بدون شک راه آینده گشوده خواهد شد. این قهرمانها و پهلوانها در محلهمحلهٔ ایرانشهر حاضرند.
بیراه نیست اگر بگوییم به گسترهٔ ایران و به کثرت ایرانی، قصهها و افسانههای تاریخی داریم که بهمثابهٔ یک گنج باید برکشیده شده و دستمایهٔ آفرینشِ هنری و ادبی قرار گیرد. روایت هنریِ هر قهرمان، علاوه بر هویتبخشی به بوم محلیِ خود، میتواند روایتی ملی، و قوامبخش هویت ایرانِ فرهنگی باشد. توفیق در کارویژهٔ صدبرابری هنر و ادبیات انقلاب و دفاع مقدس، مستلزم چنین نگاه ملی و ساماندهی شبکهای کاربَلَد و عمیق، اما به گسترهٔ ایران است.
در منظومهٔ فکری فراتِهران، بازوی استانی نهادهای فرهنگی و هنری، بستری برای رشد قصهها، روایتها، پیرنگها، شخصیتهای قهرمان و... با تداعی بومی و سپس بازاریابی آنها برای تولید محصول هنریرسانهای هستند. اگر به پرورش هنرمند، رشد هستههای هنری و خلق اثر هنری اندیشیدهایم، باید با توجه به چالشهای اصلی هنر و رسانهٔ ایرانی ازجمله خلأ موجود در خلق قصه و قهرمان، به ساخت بستری برای پرورش قصه و شخصیت و البته بازاریابی و ترویج آن نیز بیندیشیم. ما بیش از همه به کشف و خلق تیپ قهرمانها و قصهها و خردهقصههایی احتیاج داریم که حامل معنای متکثر انقلاب اسلامی در عین وحدت آن باشد. رنگینکمان فراتِهران فرصت پرداختن متنوع به سوژههای متکثری است که خلق و حمل شبکهٔ مفاهیم منسجم و پیشبرندهٔ انقلاب اسلامی را در صورتبندی متکثر آن ممکن میکند. غایت مطلوب این است که هر اثری ولو در سطح ملی تولید میشود، در قصه و شخصیت از آبشخور فراتِهران تغذیه کند. در این راستا، ستادها باید خود را محتاج و خریدار این قصهها بدانند، آنهم در وضعیتی که برای بیان حرفهایمان مبتلا به فقر قصه هستیم.
۲. حضور و اثربخشی جدی اهالی فرهنگ، بهویژه هنرمندان کاربَلَد و انقلابی در سرتاسر کشور، مستلزم بازیابی و توسعهٔ ایدهٔ پاتوقهای جریانساز در شهرهای دیگری از ایران عزیز، فراتر از ظرفیت تهران است. برای نمونه، بُعد هویتی نهاد حوزهٔ هنری انقلاب اسلامی را میشود در استعارهٔ رشد هنر انقلاب نیز جستوجو کرد؛ بستری برای رشد توأمان استعدادها و ایدههای خلاق هنری. اما این استعدادها و ایدههای هنری در کدام نقطه از این سرزمین یافت نمیشود؟! چیرهدستترین نقاشها، کاربلدترین کارگردانها، زبردستترین نویسندههای ایرانی اهل کجا هستند؟ آیا در سال چهلوسوم انقلاب، زمان آن نرسیده که جوان هنرمند مستعد و انقلابی ایرانی مجبور نباشد در جستوجوی مسیر رشد، فقط و فقط به تهران مهاجرت کند؟!
۳. روایت پُرتکرار و ملالآور هنری و رسانهای تهران و تهرانی، بافت اجتماعی و مسائل تهران، موجب یک خطای ذهنی جمعی برای همهٔ ما شده است. حتی اگر بیرون تهران زندگی میکنیم، همهٔ ما ناخودآگاه جامعهٔ ایران را از دریچهٔ تهران شناخته و تحلیل میکنیم. حال آنکه تکثر جامعهٔ ایرانی، فرصت بیبدیلی پیشِروی هویت جمعی ماست.
تنها مسیر شکست این انحصار، خلق جریان روایت فراتِهران است، وَرنه فرصت تکثر شورانگیز فرهنگ با تهرانیزهشدن آن از دست رفته و در نتیجه، جامعهٔ ایرانی در مقابل فرهنگهای مهاجم بیسلاحتر و بیپناهتر خواهد شد. قوام و صلابتِ فرهنگی یک جامعه، به عمق اجتماعی و تاریخمندی آن است؛ ازاینرو باید تأکید کرد که هر فراگیریِ فرهنگی اگر برآمده از سنت تاریخی یک جامعه نباشد، در نهایت به شکست بافتارِ اجتماعی آن جامعه میانجامد.
۴. روایت هنری و رسانهای فراتِهران از منظر مبانی نظری انقلاب اسلامی نیز یک ضرورت تاریخی است. تحقق عدالت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، بدون تردید مستلزم تحقق عدالت فرهنگی و رسانهای است. تا زمانی که مسئلهٔ تصمیمگیران و تصمیمسازان کشور تهرانزده باشد، مسئلههای اساسی حل نخواهد شد. خلق فضای عمومی و گفتمان، یک امر فرهنگی است. از دیگر سو نیز میدانیم که روایت هنری اصیل و برآمده از هویتهای بومی، توسعه نخواهد یافت مگر به دست و زبان هنرمندان بومی.
۵. رویکردهای مدیریتی غیرمتمرکز اگر به آفت بروکراسی دچار نشده و با الگوهای سنتیِ سازماندهی دنبال نشود، منجر به شکست مسیر رو به تزاید سازمانزدگی و توسعهٔ اداری نهادهای فرهنگی خواهد شد. البته که برای هر عملیات غیرمتمرکز اگر بهدنبال دفتر و دستک تشکیلات اداری باشیم، دوباره با وضعیتی کاریکاتوری مثل وضع موجود مواجه خواهیم شد؛ اما با اکتفا به ستادهای لاغر ملی و استانی میشود زیرساخت سختافزاری و نرمافزاری حاکمیت را در اختیار شبکهای از هستههای فرهنگی و هنری قرار داد که در گوشهٔ یک مسجد، در دل یک مؤسسهٔ مردمیِ فرهنگی یا در چهارچوب یک انجمن هنری، مشغول کنشِ هنری یا فرهنگی هستند. البته که نمیشود نسبت به عمق فکری، ذوق هنری و مهارت تخصصی بیتفاوت بود، اما به بهانهٔ این ضرورتها نباید هویتهای مردمی را در هاضمهٔ اژدهای سازمانها، مضمحل کرد و بنیاد نظری مردمسالاریِ دینی را به هیچ گرفت.
۶. چه چیز عامل قوام، بزرگی و زایایی کهنشهرهای ایرانی است؟ حتماً عوامل متکثری در کار است، اما حتماً یکی از مهمترینشان «زبان» است؛ چیزی که در این منطقه از مهمترین عوامل مقاومت نیز بوده است. هر «زبان» برآمده از یک فرهنگ درخشان و توأمان نگاهبان آن بوده است. اگر در دورهای دیگر از تاریخ پرتلاطم ایرانِ فرهنگی، پدیدهای چون تهران وجود داشت که میلش به یکدستسازی همهٔ نقاط پیرامونش بود، بیشک چیزی از این میراث افتخارآمیز به ما نمیرسید. طی نزدیک به دویست سال سابقهٔ نوسازیِ غربی، تلاش شد هویتها و ظرفیتهای بومی، نامرئی و تبخیر شوند؛ هویتهایی که هستههای اصلی مقاومت فرهنگی و اتصال ما به ریشههایمان هستند. البته که انقلاب اسلامی زمینهٔ بازگشت به این میراث سترگ را فراهم آورده است. امید آنکه ساختارهایی با عمر بیش از یک قرن، حالا به برکت انقلاب تغییر کنند و در مداری جدید قرار بگیرند، مداری که حتماً یکی از ویژگیهای آن رویکرد فراتِهرانی است.